گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد.... گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید  

و صبح معجزه ی خداوند بعد از شبی سراسر سیاه ...

امروزمون قشنگ و پر از حسهای ناب و پر از زیباییهایی که بدست خودمون می سازیم.

خونه ی تمیز برای ورود عزیزانمون غذای خوشمزه که با عشق پختیم و مهم نیست چیه فقط طعمش و در کنار هم خوردنش مهمه

و اول از همه اینا دوست داشتن خودمون،دوست داشتن بدنمون هرجوری که هستیم ...

پس زندگی کن با شادی و نشاط و لبخند بزن که فرصتت خیلی کمه..

 

 

و چای دغدغه‌ی عاشقانه‌‌ی خوبی‌است ...برای با تو نشستن بهنه ی خوبی است.

حیاط را آب پاشی کردم هرم داغی به هوا برخاست تن تف دیده زمین نشان از تابش شدید و بی رحمانه ی خورشید می داد.

شمعدانی ها را آب دادم.قالیچه ی دستباف قدیمی را روی تخت کنار باغچه انداختم و سماور را روشن کردم.

روی گل محمدی و بوته های سبز داوودی آب پاشیدم.

صورت نعنا ها را شستم و بوی نعنا فضا را پر کرد.

می توانی بوی خاک خیس و نعنای تازه و صدای کلاغ را روی درخت چنار احساس کنی و بشنوی؟

نان پختم و بوی نان تازه تا هفت کوچه آنطرفتر رفته است.

می خواهم روی تخت کنار چای تازه دم برایت عصرانه بچینم با نان تازه و پنیر و گوجه گیلاسیهایی که بهار توی حیاط کاشتم و با فلفلهای نقلی و تردی که بوته هایش را پدر داد.

می توانی دمی بنشینی به صرف چای؟

چقدر کتاب خواندن را دوست دارم.چقدر خواندن تو را دوست دارم.با لهجه ی خودت تو را می خوانم.تو وقتی حرف میزنی من سرشار از دانستن میشوم.صدایت را دوست دارم دلنشین حرف میزنی من از هر چیزی که خسته بشوم از صدای تو خسته نمی شوم.

صدای تو خوب است..

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

۲۹ تیر ۹۸

 

محبت بین ما کار خدا بود...از اینجا من خدا را می شناسم.

گفت:"امر غیر اختیاری حکم ندارد."

نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تو این یعنی ....به لطف عشق تمرین می کنم یکتاپرستی را

خودت رو به رنگ آبی تصور کن...

یک روز اگر رنگ سفید با رنگ آبی مخلوط شود آبی آسمانی میشود

اگر سیاه با آبی مخلوط شد آبی تیره بدست می آید 

و یک روز اگر قرنز مخلوط شد با آبی رنگ ارغوانی بدست می آید ...

ولی طیف اصلی رنگ همان آبیست که تویی...

پس در هر حال خودت که همانا آبی است را دوست بدار ...

زندگی همین است یک روز تیره و تار...یک روز روشن و شاد اصل خود زندگیست که باید دوستش بداریم و زیبا ببینیمش...

#همین

بی‌تاب وصال است دل اما چه توان‌کرد ...جسم است به راهت‌ گره رشتهٔ جان‌ها  

اینروزها انقدر هوا گرمه که یادم نمیاد روزهای سرد حال و احوالم چطور بود؟

فقط مطمئنم هیچ چیز این دنیا پایدار نیست و این امیدوار کننده س...

نه گرما ماندگاره نه سرما 

نه ظلم همیشگیست نه ظالم ماندنی

نه خوشی پایداره نه ناخوشی...

همه چیز در گذر و در حال تغییره حتی ما انسانها یک دقیقه ی بعدمون با یک دقیقه ی قبلمون متفاوته...

پس غصه نداره وقتی ایمان دارم این نیز بگذرد.

کجا در بزم او جای چو من دیوانه‌ای باشد مقام همچو من دیوانه‌ای، ویرانه ای باشد...

شب بود خیلی شب بود.

آسمان پر بود از ستاره،انقدر ستاره ها در دسترس بودند که حس میکردم اگر دستم را دراز کنم یک دامن ستاره خواهم چید.

پشت نیسان سوار بودیم من و خواهرم و برادرام.شاید سی سال پیش بود.

انقدر همه جا تاریک بود که وقتی به سمت کوه نگاه کردم احساس کردم در دهانه ی غاری بزرگ و عمیق ایستاده ام.

با اینکه می دانستم پشت این تاریکی چه خبر است و می دانستم شکافی بزرگ بین کوه های سر به فلک کشیده و پر از درخت و آبشار زیبایی آن پشت مثل یک اژدهای سبز آرام خوابیده ولی دلم می خواست ساعتها رویا ببافم و آنجا را شهری رویایی تصور کنم پر از آرزوهای کودکی ده ساله...

چقدر دلتنگ آن روزهایم.چقدر رویا پردازی را دوست داشتم.الان هم البته دوست دارم.

امشب ماه تا میله ی دوم پنجره ی اتاقم رسیده .شش میله ی دیگر مانده تا از دید من خارج شود.

پ ن: نمی دونم چون کامنتا رو بستم اینقد نوشتنم میاد یا چی؟

فردا هم روز خداست.

این پست شعری نداره...

خیلی  دوست دارم بنویسم.از عمه مریم که عمه م نبود و امروز چهلم پسر جوونشه و این سومین پسرشه که جوونمرگ میشه!

از کدبانوییش و سخنان حکیمانه ش از گریه هایی که بعد رفتنش میکردم.

دلم میخواد از پسری بنویسم که سه روزه با من حرف نزده و با ما غذا نخورده.

از خونه ای که از شیطنتها و اذیتهای پسری جو متشنجی داره.

از یه عالمه کاری که پشت گوش میندازم و انجام نمیدم نمیدونم تا کی!

از دلگرمیی که نیست از دلخوشیی که قهره از روزهای کشدار تابستان.

از زندگیی که نمیدونم کی تموم میشه ولی مشتاق پایانشم.

از خودم که ازش خسته شدم.

از دنیا نیومدن کودکی که منتظرشم تا دوباره شروع کنم.

از زندگیی که باید میبود و نیست از زندگیی که باید میساختم و نصفس

از خیلی چیزا از خیلی کسا ولی نمی نویسم چون حسش نیست.تو هم نخون اصلا...یا نخونده بگیر لطفا

به هیچ حیله در آغوش در نمی‌آیی /مگر تو را زنسیم بهار ساخته‌اند

وسط تابستان است.

یک عصر نه چندان دلچسب...

باد می وزد آرام و گرم...

برگهای درخت چنار در باد گرم می رقصند و از رقصشان صدایی سوت مانند در فضا منتشر می شود.

من اما صدای دریا را می شنوم.صدای ماهی ها را...

دنیایم به وسعت دریاست.

به وسعت دریای درون تنگ شیشه ای

کاش میشد اعماق قلبم را به تو نشان بدهم.

#من

 

نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی

شب بود.

سیاهی شب چنان عمیق بود که حس می کردم هرگز صبح نخواهد شد.

سرم را زیر لحافت قدیمی پنهان کرده بودم و آرزو می کردم کاش گوشهایم هیچ چیز نمی شنید.

لالایی خاله ام‌چنان سوزناک بود که دلم ریش ریش می شد.

در هر بیت از شعری که حالا یادم نیست یک روز از زندگی سخت گذشته اش را می پیچید و با آه و سوز از حنجره اش بیرون میداد.

خاله ام زن ظریف و زیبایی بود زیبای زیبا...

با رد داغ سالک روی گونه اش زیباتر هم میشد.

شبهایی که خاله ام تمام غم و غصه اش را لا به لای لالاییهایش برای دختر نحیف و نزارش که از گوشت و خون خودش هم نبود سر می داد من از اصرارهایم برای ماندن خانه ی خاله پشیمان می شدم.

خاله ی زیبای من حالا ۷۰ سال دارد و همچنان زیبا و ظریف و مهربان است.

اگر بخواهم فقط از خاله ام بنویسم سالها طول می کشد تا فقط چشمهایش را به تحریر در آورم.

خاله ام...

ندارد ریشه در خاکِ تعلق سروِ آزادم... دلی آماده پرواز چون برگِ خزان دارم  

انقدر هوا گرم بود که احساس خفگی می کردم.با روسری و مانتوی رنگ روشن و جنس خنک تابستونی گرما بدجور نفوذ می کرد شاید دلیلش چادر سیاهی بود که تمام اندامم رو پوشونده بود و داغی آفتاب رو چند برابر می کرد و من انگار درون یک دیگ بخار بودم و صورتم خیس عرق بود عین لیوان پر از یخ که از دیواره هاش آب میچکه!

زن صندلی پشت سر من نشسته بود و با صدای بلند و با لهجه ی غلیظ داشت برای بغل دستیش طرز تهیه ی کشک رو توضیح میداد.خوب که گفت و توضیح داد و مقدار موادی که باید داخل ماست زده بشه رو گفت زن کناری گفت آره ما اهل فلان روستاییم و هر سال چندین کیلو ماست رو کشک درست میکنم.

آخه خواهر من تو که خودت استاد بودی چرا تو این گرما بنده ی خدا رو به حرف گرفتی؟می خواستی غلطاشو بگیری یا چی؟

یکی از کارهایی که من دوست دارم دقت در حرف زدن و رفتار آدماست.

اتوبوس خط۲