صبح شنبه س از ساعت شش بیدار شدم.
چند تا کار بود که همون اول صبح باید به انجام می رسید که رسید.
به خودم یک استراحت نیم ساعته دادم و اومدم توی اتاقم دراز کشیدم.اول چهل صفحه از کتاب اثر مرکب رو خوندم و باید دوباره بلند بشم و به کارهای باقیمانده برسم.
قبل از حرکت چند لحظه چشمامو بستم و چند تا نفس عمیق کشیدم و با دقت سعی کردم تا می تونم صداهایی که به گوشم می رسه رو تفکیک کنم:
صدای آلارم لباسشویی از آشپزخونه که یعنی کارم تموم شده!صدای جیک جیک یک گنجشک تنها از توی حیاط که انگاری از دسته ی دوستاش جامونده و حس میکنم الان پرهاش رو پوش داده و سرشو فرو کرده زیر بالش تا کمی گرمش بشه.
صدای ماشین و موتور و اتوبوس از تو خیابون
صدای قفل کردن در اتومبیل یکنفر توی کوچه و نزدیک خونه...
و صدایی از دور میاد شبیه قرآن خوندن که فک کنم برای مراسم صبحگاه پادگانه که چندین خیابون اونورتره...
صدای کارگرای ساختمان نیمه ساز کناری
چقدر صدا اطرافمون هست که ممکنه از بس شنیدیمشون برامون عادی شدن و اصلا توجهمون رو جلب نمی کنن.
اینم از آغاز هفته ی جدید...
شنبه خوش