➿  پنجره بگشای که صبح می‏‌درخشد پسِ این پرده‌ی تار


گاهی روزهای تقویمت را
بشور، پهن کن دم فراموشی
زحمتی ندارد
به همین سادگی،‌ نور خنده خواهد تابید
وَ باور کن آینه
از همان روز عاشقت خواهد شد
وَ مشاطه ی عقل
نگاهت را بغل خواهد کرد
حالا
زانوی غم را رها کن
بگذار پا بگیرد وُ برود.
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد.

 

روزتان سرشار از خوشی و آرامش

 

➿  و از تمـام جـهـان  سهم مـن تـو باشـی و بـس

صبح که از خواب بیدار شدم و اهالی خونه رو راهی کردم از بس خونه سرد بود رفتم زیر پتو ولی به خودم قول دادم فقط کتاب بخونم و نخوابم.

تایم گرفتم از هفت و پانزده دقیقه تا هشت کتابمو بخونم و هشت بلند شم و به کارام برسم.

ولی چشمتون روز بد نبینه دو صفحه خونده نخونده خوابم برد تازه خواب هم دیدم و از اون خواب بد موقع هیچ لذتی نصیبم نشد جز سر درد که تا الان با منه!

بعد بیدار شدن و خوردن صبحانه رفتم سراغ گلدونا بهشون آب دادم و برگای خشکشون رو جمع کردم و چندتایی رو هم برگاشونو تمیز کردم و غرق در لذت شدم از اینکار و حس خیلی خوبی بهم داد و تا به خودم اومدم دیدم یکساعتی هست مشغول گلدونام و باهاشون حرف میزنم و حسابی تو عالم خودم غرقم.

دو سه روزی هست که اینستاگرام رو حذف کردم و فعلا قصد نصب مجددش رو ندارم تا ببینم می تونم چقدر تحمل کنم.اتفاقا برخلاف انتظارم اصلا نبودش سخت نیست.

امروز تا الان روز قشنگی بوده اگر تا شب همینجور پیش بره عالیه.

 

➿  بنگر ! چه آتشی زتو بر پاست در دلم

 

ـ آیا زیبایی باید در نگاه ما باشد یا در آنچه بدان می نگریم؟ این دیدگاه عرفانی چقدر قرین واقعیت است که آدمی باید به مقامی برسد که همه چیز جهان را زیبا ببیند و هر سالکی باید روح و ضمیر خود را چنان سامان دهد که از هیچ چیز تاثر زشتی نیابد؟ آیا اگر چشم زیبابین عرفانی در روح آدمی گشوده شود می توان همه جهان را یکسره زیبا دید؟ و آیا در این پروسه ، نسبت آدمی با جهان یکسره عوض خواهد شد؟ آیا حقیقتا مشکل در چشم های ماست و اگر چشمها را از خس و خاشاک بپیراییم همه چیز زیبا خواهد شد؟ یا این که برخلاف دیدگاه عارفان، دچار توهمی مضاعف ، مقطعی و کوتاه مدت شده ایم؟

 

پ ن:قسمتی از یک مقاله ی زیبا

➿  هر آنچه که بودم هیچ  اینبار فقط  شعرم

از یاد نبر که انتهای هر شوق، زوال و ناکامیست.
هر چیز که شوقِ داشتن در تو برانگیزد، ممنوع است، یا مضر، یا ممنوع و مضر. از هرکس که دوستش داری، دوری کن. با کسی که حرفت را می فهمد، مشاجره کن به زبان کنایه، آنقدر که بیزارش کنی. هرکسی دوستت دارد را برنجان و فراری بده. از آفتاب دلچسب پاییز کوچ کن به هُرم وحشی تابستان، یخ باش و آب شو. اهلی نشو، اهلی نکن، کرگدن بمان. راه برو، روی مدار تیغدار تنهایی. زخمی شو و بخند. از هر صدایی که دلت را بُرد، بد بگو. نوازش را با تازیانه جواب بده، تازیانه را با سکوت.
تنها بخند، تنها برقص، اضافه وزن داشته باش، لباسهای نامرتب بپوش، موهایت را شانه نکن، پشت عینک و هدفون پنهان شو، به همه اخم کن، زخم زبان بزن، دور بمان، دور کن، دوست نداشته باش، دوست داشته نشو، زشت باش، کاسته شو، کاسته شو، کاسته شو.
از یاد نبر آدم مطرود، کتاب آسمانی تو تنها یک آیه دارد: انتهای هر شوق، زوال و ناکامیست..... .

 

پ ن:این متن نوشته ی من نیست.

➿  قانع به خیالی زِ تو بودیم  

صبح شنبه س از ساعت شش بیدار شدم.

چند تا کار بود که همون اول صبح باید به انجام می رسید که رسید.

به خودم یک استراحت نیم ساعته دادم و اومدم توی اتاقم دراز کشیدم.اول چهل صفحه از کتاب اثر مرکب رو خوندم و باید دوباره بلند بشم و به کارهای باقیمانده برسم.

قبل از حرکت چند لحظه چشمامو بستم و چند تا نفس عمیق کشیدم و با دقت سعی کردم تا می تونم صداهایی که به گوشم می رسه رو تفکیک کنم:

صدای آلارم لباسشویی از آشپزخونه که یعنی کارم تموم شده!صدای جیک جیک یک گنجشک تنها از توی حیاط که انگاری از دسته ی دوستاش جامونده و حس میکنم الان پرهاش رو پوش داده و سرشو فرو کرده زیر بالش تا کمی گرمش بشه.

صدای ماشین و موتور و اتوبوس از تو خیابون 

صدای قفل کردن در اتومبیل یکنفر توی کوچه و نزدیک خونه...

و صدایی از دور میاد شبیه قرآن خوندن که فک کنم برای مراسم صبحگاه پادگانه که چندین خیابون اونورتره...

صدای کارگرای ساختمان نیمه ساز کناری 

چقدر صدا اطرافمون هست که ممکنه از بس شنیدیمشون برامون عادی شدن و اصلا توجهمون رو جلب نمی کنن.

اینم از آغاز هفته ی جدید...

شنبه خوش

➿  که شب وصال کوتاه و  سخن دراز باشد

بعد از ظهری داشتم خرما می خوردم با سمت راست که خرمای نرم و شیرین رو می جویدم بعد چند لحظه احساس درد در دندانهای فک راستم حس کردم.

و سریع با زبونم باقیمانده ی خرما رو هدایت کردم سمت چپ و با خیال راحت خرما رو فرو دادم.

حالا چند نکته:

اول اینکه باید برم دندانپزشکی چون ممکنه دندونام خراب باشن و حتی به عصب رسیده باشند که واویلاست.

نکته ی دوم وقتی با سمت چپ خرما رو می جویدم  اطمینان داشتم که دردی حس نخواهم کرد چون مدتی پیش متاسفانه فک بالا و چپ عصب کشی شده بود و تعدادی هم ترمیم سطحی شده بودند.

نکته ی سوم همون لحظه فک کردم چقدر خوب بود اگر می شد خیلی از حسهای دیگه رو عصب کشی کنیم و هیچی حالیمون نشه

مثل غم،مثل دلتنگی،مثل نگرانی و...

 

پ ن:اینکه وقتی بعد دو روز برمیگردی و با هیجان دو روز گذشته رو تعریف میکنی به خودم و داشتنت افتخار میکنم.

 

➿  تو  عالم باش و... عالم را رها کن

فکر کنیم...
به چیزی که هستیم...
به جایی که زندگی میکنیم...
به گذشته، حال و آینده...

➿  پنجره بگشای که صبح می‏‌درخشد پسِ این پرده ‌ی تار ...!

امروز حین انجام دادن کارای خونه داشتم فکر میکردم ندانستن و ناآگاهی زیاد هم بد نیستا.

وقتی تو در جریان اتفاقات تلخ و بعضا ناگوار قرار نمیگیری خب راحتتر زندگی میکنی.

برادر عزیزم از مچ پا دچار آسیب شده و تاکید کرده که مامان و بابا متوجه نشن.

امروز که زنگ زدم به مامان خوب و خوشحال بودن و خبر نداشتن که چه اتفاقی افتاده و من هم طبق قول و قرارمون چیزی نگفتم.

نااگاهی از وضع مملکت و نشنیدن اخبار هم خوبه.اینجوری نمیدونیم که توی چه شرایط اسفناکی هموطنانمون دارن زندگی میکنند.

صبح روزایی که میرم ورزش توی مسیر گوشت فروشیی هست که گوشت منجمد برزیلی عرضه میکنه و از ساعت هفت مردم بینوا سر صف می ایستند که گوشت گیرشون بیاد.دقتم میکنم میبینم پیرمرد و پیر زنها و بیشتر قشر ضعیف سر این صفها ایستادند.نمی دونم بالاخره تا کجا قراره بریم.کی قراره فریاد رسی بیاد و این اوضاع رو سر و سامون بده.

 

 

پ ن:گاهی که نه همیشه ندانم و نفهمم بهتر زندگی خواهم کرد.(این نظر شخصی من بود ممکنه کاملا اشتباه باشه)

خدایا خودت شاهدی یکاری کن مردمم حقشون این زندگی نیست.

➿  سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری

امروز بر خلاف دیروز که روز نسبتا کم کاری داشتم خیلی سرم شلوغ است!

کارهای یومیه ی منزل و چند کار غیر مترقبه باعث شده که فکرم شدیدا درگیر باشد و نگران باشم که آیا می توانم در وقت مقتضی به تمام کارها برسم یا نه؟

امشب مهمان دارم و این هم مزید بر علت است .نا گفته نماند مهمان را دوست دارم چون باعث می شود ساعاتی که ناچارم تنها باشم از تنهایی ببرون می آیم.باز هم ناگفته نماند تنهایی را هم دوست دارم.

فکر کردم بهتر است با نوشتن نگرانیها کمی ذهنم را رها کنم و مطمئن باشم که با تلاش و آرامش می توانم به تمام امور رسیدگی کنم.

پس یا علی می گویم و شروع می کنم.

امروز هم روز قشنگی خواهم ساخت.

ناگفته نماند حال خوش دیروزمان بخاطر ورزش در آب صبحگاهی بود.روزهای فرد ایروبیک در آب دارم و مسیر منزل تا استخر را پیاده طی میکنم مسیر نسبتا طولانی حدود ۲کیلومتر.

خدایا امروزمان را هم بهترین روز قرار بده...

کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد دامی نهاده‌ای که گرفتار می‌کنی

ثروت من ڪسانی هستند
که با یادشان لبخندۍ
از محبت بر لـبانم مینشیند،

ڪسانی ڪه هیچ دیواری
مانع گرمای وجودشان نمیشود.

مانند سیبهای زیبایی که عطرشان فضارو پر میکند

➿  تو بگو " دوستت دارم " بهار میپیچد لای موهایم عشق شڪوفه میزند

 

بعضی روزها انگار خاص ترند و زیبا تر.
بعضی روزها تو حالت از همیشه بهتراست. انگار یک نفر توی دلت هی به تو یادآوری می کند که بیشتر دوست بدار،بیشتر عشق بورز...
گاهی زندگی به چشمت قشنگ تر می آید.همه چیز رنگ زیبا دارد و هر اهنگی برایت شنیدنی و جذاب است.
انگار تمام کارهایی که قبلا برایت طاقت فرسا و خسته کننده بود حالا زیبا و لذت بخش است.
امروز برای من تا الان که این متن را پست میکنم خاص و زیبا و متفاوت گذشته.
امیدوارم تا شب همینطور حال خوبی داشته باشم تا بتوانم اطرافیانم را هم در این حال خوب شریک کنم.بیشتر بخندم و بخندانم.و بیشتر دوست بدارم و عشق بورزم.
خدایا شکرت که امروز من را زیبا قرار دادی.

 

"امروزتان احسن الحال"

➿  تا در دل من قرار کردی ، دل را زِ تو بی قرار دیدم

خصوصیتی که انسان را از سایر جانداران متمایز میکند توانایی در گفتار است.

همانطور که همه شنیدیم انسان حیوان ناطق است.

اما من معتقدم اصولا برای فهماندن خیلی از مسائل ما نیاز به تکلم نداریم.

خیلی راحت بدون به زبان آوردن کلمه ای می توانیم منظورمان را برسانیم.

خیلی وقتها با قهر کردن یا سکوت یا بی اعتنایی یا دور شدن می توانیم احساسمان را به اطرافیانمان بفهمانیم.

یادم می آید در دوران کودکی هرگاه یکی از ما بچه ها مرتکب اشتباه می شدیم پدرم در قبال کار اشتباه ما فقط سکوت می کرد.

و چقدر این سکوت برای من عذاب آور بود.حاضر بودم تنبیه سخت و حتی کتک خوردن را برایم اعمال کند ولی سکوت نکند.سکوت پدرم خیلی برایم سنگین و سخت بود.

پ ن:زبان بی زبانی

➿  به جان آمد دل از نازِ نگاهت!

اینکه صبح زود بیدار بشوی و برای خرید مایحتاجت بزنی بیرون و الان برگردی عالیه!

امروز پتو و سرمای سر صبح من را گول نزد که کمی بیشتر بخواب و رفتم و خرید کردم و الان حس خوبی دارم.

از خوبیهای داشتن ذهن آزاد و پاک و منظم.

➿  سلسله‌ موی دوست  حلقه دام بلاست  هر که در این حلقه نیست  فارغ از این ماجراست.

 

اصولا آدم منظم و آن تایمی هستم.
ولی مدتی است دچار شلختگی شدم.
البته برداشت اشتباه نشه.من زندگی منظم دارم و سعی میکنم از روی قاعده و قانون زندگی کنم.
منظورم از شلختگی شلختگی روحی است.
از نظر روحی کمی بهم ریخته ام.
که چند روزی هست سعی میکنم یک نظمی هم به افکار و درونم بدهم.
دوست دارم ذهنم هم نظم داشته باشد و درون با نظمی داشته باشم.
از امروز سعی کرده ام کمی روی ذهن و افکارم تمرکز کنم.
در حین نوشتن این مطالب به این فکر می کردم که اینجا جای خوبی است برای نوشتن از درونیاتم.چون کسی من را نمی شناسد و من راحت می توانم حرف بزنم.
فعلا که از اینجا خوشمان آمده...

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد /می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟

اولین پست من بیشتر شبیه معارفه خواهد بود.

عنوان پستهای من معمولا شعر خواهد بود که هیچ ربطی هم ممکن است به خود پست نداشته باشد یا حتی ربطی به حالم!

معمولا از هرجا و هر چیز خواهم نوشت.

دوست دارم محل امن و راحتی باشد.

تا بحال وبلاگ نداشته ام و این اولین بار است که وارد دنیای این مدلی شده ام.

گاهی ممکن است قسمت نظرات را ببندم و گاهی پست رمز دار بنویسم.

ممنونم از برادر خوبم بخاطر وقت و زمانی که اختصاص داد و به من آموزش اداره ی وبلاگ را داد.