امروز حین انجام دادن کارای خونه داشتم فکر میکردم ندانستن و ناآگاهی زیاد هم بد نیستا.

وقتی تو در جریان اتفاقات تلخ و بعضا ناگوار قرار نمیگیری خب راحتتر زندگی میکنی.

برادر عزیزم از مچ پا دچار آسیب شده و تاکید کرده که مامان و بابا متوجه نشن.

امروز که زنگ زدم به مامان خوب و خوشحال بودن و خبر نداشتن که چه اتفاقی افتاده و من هم طبق قول و قرارمون چیزی نگفتم.

نااگاهی از وضع مملکت و نشنیدن اخبار هم خوبه.اینجوری نمیدونیم که توی چه شرایط اسفناکی هموطنانمون دارن زندگی میکنند.

صبح روزایی که میرم ورزش توی مسیر گوشت فروشیی هست که گوشت منجمد برزیلی عرضه میکنه و از ساعت هفت مردم بینوا سر صف می ایستند که گوشت گیرشون بیاد.دقتم میکنم میبینم پیرمرد و پیر زنها و بیشتر قشر ضعیف سر این صفها ایستادند.نمی دونم بالاخره تا کجا قراره بریم.کی قراره فریاد رسی بیاد و این اوضاع رو سر و سامون بده.

 

 

پ ن:گاهی که نه همیشه ندانم و نفهمم بهتر زندگی خواهم کرد.(این نظر شخصی من بود ممکنه کاملا اشتباه باشه)

خدایا خودت شاهدی یکاری کن مردمم حقشون این زندگی نیست.