یه زمانی تنهایی رو دوست داشتم.اینکه تو خونه تنها باشم تا بتونم با خودم خلوت کنم و تو تنهایی خودم موزیک مورد علاقه مو گوش کنم یا کتاب بخونم و ...

ولی امروز که تقریبا تا الان تنها بودم اصلا خوب نبود و با اینکه کلی بافتنی بافتم و هم حسابی تمرین دوتار داشتم ولی بازم حوصله م سر رفت و حتی دلم نخواست برم بیرون پیش خواهرم.

الان بی صبرانه منتظرم همه بیان و باز دوباره دور هم جمع بشیم.

دوست دارم زودتر برگردن تا دوباره دور هم بشینیم و از روزی که گذشت حرف بزنیم.بعد بشینیم پای تی وی و سریال مورد علاقه مون رو ببینیم و در مورد اتفاقهای روزهای اخیر صحبت کنیم.

من خانواده ی چهار نفره م رو خیلی دوست دارم.

فکر نمیکردم چهل سالگی اینقدر زیبا و دوست داشتنی باشه.حتی چروک های صورت و تار موهای سفید هم حس خوبی بهم میده.

آرامِ آرامم ریلکسِریلکس آخییییشششش!