شادی باشی هرجا هستی...
غرق در افکار خودم بودم.می تونم میمیکصورتم رو توی اون لحظه الان تصور کنم.اخم شدید و غرق در فکر...
داشتم کابینتهای ۴۰ ساله رو که همسن خودم هستن و با رنگ و روکش کمی امروزی تر شدن رو میسابیدم و در دلم آشپزخونه ی رویاییمو تصور می کردم و حس می کردم اگر تو اون آشپزخونه ی مدرن رویاییم غذا درست کنم غذاهام خوشمزه تر میشه من لابد توی اون آشپزخونه ی شیک خیلی لاغرتر و خوشتیپ ترم و لباسای قشنگ تنمه موهامم لابد بلنده و بستمشون بالا تا وقت کار مزاحمم نباشن.یه جفت صندل لژ دار پام کردم و خب بخاطر لژ بلندش باید خیلی با ناز و ادا راه برم چون ممکنه پام پیچ بخوره و ...
تو این فکرا بودم و به بخت بدم لعنت میفرستادم و با خودم میگفتم نصف بیشتر عمرم رو زندگی کردم ولی هتوز خونه ی دلخواهمو ندارم.یادم از گیتار شکسته پسرم اومد و اینکه دلش یه گیتار نو میخواد .از گوشی کهنه ی اونیکی و آرزوش برای داشتن یه گوشی خوب اومد.
گفتم خدایا پس کی ما به آزوهامون می رسیم؟
خسته و غمگین بودم گوشیمم روی اپن داشت یه آهنگ کورمانجی غمناک که با دوتار نواخته میشد رو پخش میکرد و صدای دو تار و ناله ی سیمها و پنجه ی استاد توی آشپزخونه خالی و بدن فرش و وسیله می پیچید و من ...
یهو انگار کسی دم گوشم گفت ده سال پیش آرزوهات چی بود؟آرزوی پسرات چی بود؟
فک کردم دیدم امروز من و پسرام به تمام آرزوهای ده سال پیشمون رسیدیم خیلی زود هم رسیدیم پس صبر میکنم تا اون روز...
من به تمام آرزوهام رسیدم دیر ولی حتمن رسیدم.
من غیر ممکنهای زیادی رو ممکن کردم.
امشب همسرم بهم گفت تو با پافشاریت به خیلی خواسته هات که دست من بوده رسیدی!فقط کافیه لج کنی و پاتو توی یه کفش کنی اونوقت کسی جلو دارت نیست.
البته اون یه اصطلاح دیگه داره که مختص خودشه که من یکم قابل نوشتن کردم و نوشتم.
خلاصه من اگه خودمو بزنم به .....به همه ی آرزوهام میرسم.
نشون به اون نشون که ....
پاییز ۹۸