داشتم فکر می کردم که همه ی ما چقدر به زندگی بی درد سر و بی دغدغه نیاز داریم و دلمون میخواد راحت و بی استرس و بی دغدغه روزگار بگذرونیم.

زندگیهای حالا شده بدو بدو و حرص و جوش و استرس...

همه در حال رقابت و سبقت گرفتن از هم هستیم و با عجله بدون توجه به مسیر در حال روندن به جلو هستیم.و به این فکر نمی کنیم که از مسیر هم باید لذت ببریم و گاهی متوقف بشیم برای دیدن کوهی و رودی و کویری و...

برای نوشیدن یه لیوان چای زیر سایه ی یک درخت و قدم زدن زیر بارون ایست نمی کنیم و پرشتاب فقط می گذریم .در حالی که نمی دونیم فرصت کمه و زندگی کوتاه...

نمی دونیم اون مدینه ی فاضله و اون روز خوب اومدنی نیستند و ساختنی هستند.

زندگی کوتاهه و شاید وقتی هم که به تمام آرزوهامون رسیدیم دیگه فرصت نکنیم لذتشون رو ببریم.

شاید روزی برسه که به راهی که اومدیم فکر کنیم و حسرت بخوریم که ای وای هیچ لذتی نبردیم نه از راه و مسیر نه از فرصتهایی که از دست دادیم و نه...

من فکر میکنم اگر بخوام از زندگیم لذت ببرم یه راه بیشتر ندارم و اون اینه که قدر داشته هامو بدونم و از همون جیزایی که دارم لذت ببرم و پر توقع نباشم.آدمی هرچه کمتر داشته باشه کمتر حرص و جوش و طمع گریبانش رو می گیره...

این کم توقع بودن از زندگی شامل همه جیز میشه حتی محبت آدمها ...

این نظر شخصی منه و ممکنه کاملا اشتباه باشه...

از آگاهی و دانایی و دانستن و دانش افزایی و آموختن همیشه و تا امروز لذت بردم و میدونم تا آخر عمر هرچه بیاموزم بازم کم و ناچیزه..

۱۷ مرداد ۹۸