شاید اولین بار که یک محل تاریخی رو دیدم هجده ساله بودم.کاخ خورشید کلات نادری بود.برام اعجاب انگیز بود نقش و نگارهای روی دیواره ی کاخ که با ظرافت و زیبایی بی نظیری به دست انسان بر روی سنگ سخت کنده شده بودند.بدون امکانات و در سالهای خیلی دور! از همان زمان احساس علاقه ی زیادی داشتم به دیدن جاهای تاریخی و قدیمی.وقتی این‌سفر رو شروع کردیم و می دونستم با کلی جاهای تاریخی و قدیمی رو به رو خواهم شد خوشحال بودم و تصمیم گرفتم بیشترین استفاده رو از این فرصت پیش آمده ببرم.سفر در قلب تاریخ و گذشته ی کشورم حس خوبی بهم می داد.

کوچه پس کوچه های یزد نشان از اصالت و هنر می داد.خانه های قدیمی که بسیار  زیبا بودند نشان می داد ایرانی برای محل زندگی خودش اهمیت ویژه ای قائل بوده و تمام تلاشش رو برای زیبایی محل سکونتش انجام داده.

تو شهر یزد حس خوبی داشتم روزی که به یزد رسیدیم مصادف با سفر رئیس جمهور به یزد زیبا بود.و شهر چهره ی متفاوتی داشت.

خیلی دوست داشتم با مردم همکلام بشم تا گوشم بیشتر با لهجه ی زیبای یزدی آشنا بشه.کم و بیش موقع خرید سوغاتی با فروشنده ها همکلام می شدیم ولی من دلم می خواست خیلی بیشتر از این مراوده داشته باشم.ولی خب امکانش نبود بیش از این!

کوچه پس کوچه های تنگ و قدیمی و خانه های گلی و خشتی با بادگیرهای بلند زیبایی خاصی به شهر می داد.همیشه دلم میخواست یک گوشه از خونمون رو سنتی بچینم و عصرها توی استکانهای کمر باریک چای بخوریم.ولی فعلا به این خواسته م‌نرسیدم هر چند گوشه گوشه ی خونمون پر هست از وسایل قدیمی و سنتی از شونه ی قالیبافی و جراغ فانوس انگلیسی شاید ۵۰ ساله و خمره های قدیمی و سماور و سینی و چراغ گرد سوزهای قدیمی با کلی دیگ و دیگچه و مجمعه ی مسی(سینی های بزرگ مسی که داخلش با نقش و نگارهای دستکند تزیین شده)و یک هاون سنگی که با دست تراشیده شده و از مادر بزرگ مادرشوهرم بهش رسیده و اون هم لطف کرده و داده به ما...من این هاون سنگی رو خیلی دوست دارم.چون ببش از ۱۵۰ سال قدمت داره و چند نسل دست به دست شده تا رسیده به دستمون!

خلاصه گردش توی شهر یزد حس و حال قشنگی داشت.مسجدهای زیبا و قدیمی و مخصوصا مسجد جامع و...

این سفر سفر متفاوت و جذابی بود.ما دو روزی که توی یزد بودیم جز نماز صبح بقیه ی نمازهامون رو توی مساجد داخل شهر می خوندیم.برای هر وعدهی غذا اگر قرار نبود رستوران بریم همون لحظه خرید می کردیم.بدون اینکه قبلش فکر کنیم که چی بخوریم و این باعث شده بود غذاهای خیلی ساده و سالم بخوریم.یک روز که برای ناهار قرار شد دوغ بخریم وقتی رفتیم داخل مغازه فروشنده پیشنهاد دوغ هفت گیاه رو داد و وقتی که بطری دوغ رودیدم خیلی جالب بود که اون دوغ مال شهر خودمون بود و این باعث خوشحالی شد.و یک جا هم با خط درشت پشت شیشه ی مغازه ای سبزی بسته بندی و تازه و ارگانیک شهرمون رو تبلیغ کرده بود.که برای شخص من خوشایند بود که توی یک شهر دور اسمی از شهر و محصول کشاورزیش رو می دیدم.

بعد از سفر و قطعی نت دیگه دل و دماغ نوشتن نداشتم ولی حیفم اومد گوشه هایی از سفرم رو اینجا ننویسم.

سفر دقیقا مثل زندگی می مونه و زندگی در سفر چقدر آسونتر و دلچسب تر بود برای من!

با اینکه پسرام تو خونه بودن و من نگرانشون بودم و این کاملا طبیعی بود ولی حال روحیم عالی بود.مخصوصا که همسرم در سفر فوق العاده خوب و مهربان و صبور میشه.البته خوبی و همراهی همسفرهامونم دلیل دیگه ای بود که باعث خوش گذشتن سفرمون بشه.

سعی کردم خیلی خلاصه بنویسم و بیشتر برداشت و حس و حال خودم رو نوشتم.

پاییز ۹۸